خاطرات

روستای زیبای بله کو

خاطرات

  

 

راستشو بخاین نمیدونم میشه خیلی راحت بعضی واژه ها رو به کار برد یا نه خداییش نمیدونم اما خوب حیفمم میاد نگم بالاخره جزئی از واقعیتها وای کاشکیهایی که فکر کنم نه فقط من خیلی از بزرگترا که ما خاک پاشونم نمیشیم داشتن و گذروندن یادم میاد یه بار خونه خودمون تو بالاکوه داشتم یه کاری رو خیلی جدی و با حوصله انجام میدادم کلی هم حال میکردم که ایول چی شده حالا چه کاری ؟ زیاد یادم نیست اما حرف آقا جونم که تا دید با یه نگاه تاسف بار گفت(گجی گور) هم واسم عجیب بود هم تلخ اون روز هیچ وقت فکر نمیکردم دلم واسه همین حرفم تنگ بشه ، یادش بخیر  نصف شب از خواب پا میشدم دستم رو کورمال کور مال رو زمین میکشیدم یهو به یه چیز سرد میخورد بله این طرف داس و اون طرف تبر , یا علی هیچکس خونه نبود , نوبت آب باغ! چه شاکی میشدم ! اما اینم یادش بخیرهیچوقت فکر ش رو هم نمیکردم دلم برای این حرفام تنگ بشه، یادِ کله سحر بیدار شدن میفتم اگه میگم کله سحر چون خداییش نمیدونستم ساعت چند بود فقط یادم میگفتن(شِه دَر کدیَ) یعنی مه در اومده باید بریم (خلوار)بار بیاریم , ای وای یادش بخیر باید الآن باغلغایی که آقاجون دیروز از جارو به هم میبافت و خیس خورده بود دوباره خیس میزدم (معذرت میخوام) مینداختم رو خر تا بریم خلوار , برو بیاش یه طرف وقتی برمیگشتی میرسیدی کَتلَ ( قسمتی از کوه که پر از صخره است) باید هی داد میزدی کتلَ پَلوُ بٍِلوارٍس هی هی , راستشو بخوای حرف زیادِ ، اون نصف شب باغ آب دادنا و نوبت بَرخگا ( گله های بره و بزغاله) وای یادم غروب گله ها میومدن و یهو کسی داد میزد ای گد یو بز بل گِرییَ (آهای پسر از گله چندتاییش جا مونده) یادش بخیر یادم خیلییم میخواستن از کسی هم تعریف کنن پیش خودشون میگفتن اوزی اولانَ , خدا بیامرزدشون اون وقتا به این فکر نکرده بودم که ماهم یه روزی میریم قاطی آدمهایی که تا میان یه خاطره بگن میگفتن الا رحمتِ له بکی (خدا بیامرزتش) اما شد گذشت و الان دلم واسه همه اون روزا و اون آدما و اون واژه ها لک زده کاش آقا جونم بود و کنارم مینشست و بازم میگفت آی بالا ببَه مَرو (ای بچه آدم شو) کاش اون مسیرای مال رو که از هر جا نگاه میکردی تو کوه معلوم بود هنوز بود , یادم یه بار یکی بهم تذکر داد بالا دَنَ دوو دِرژ من لور دیَ (یه دم دراز اینجا دیدم) هاج و واج نگاه میکردم! چی میگه؟ بعداً فهمیدم منظورش ماره , به خدا حرف واسه گفتن زیاد البته روی صحبتم بیشتر با اونایی که اون روزا رو دیدن کافی چشمات ببندی یه صبح از اون روزا رو یادت بیاد یا همون های هویای اون موقع صبح یکی از اینور داد میزد یکی از اون ور یه چوپونم از دور صداش میومد اوی توی آی گِچی , یادش بخیر...

 متن بالا نوشته یکی از جوانان بله کو می باشد که خواسته متن هایش با

همین نام یعنی جوان بله کو منتشر شود ضمن تشکر از ایشان از شما

دوستان نیز دعوت می شود تا دست به کار شوید و مطالب زیبایتان را برای

ما ارسال نمایید . با سپاس فراوان   A.A.MADADI 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده : A.A. MADADI